نوشته های سجاد روشن



یه سرباز عرب داشتیم اهل اهواز .متمول.عرضش دوتای طولش. جاسم نام.یه روز بهم گفت یعقوب پاشو بیا بریم بیرون دور دور!گفتم داداش من جیبم به چیبت نمیخوره!گفت ولک پاشو کی ازت پول خواست ؟؟پاشو مهمون من.رفتیم!

نشستیم یه رستورانی و ده تا سیخ کباب سفارش داد.چهارتا هم بعد از اینکه اون ده تا سیخو خوردیم!احتمالا 10 تا سیخ دیگه هم جا داشت قیافه منو که دید مراعات کرد.

سفره دار و مشتی بود.گل گروهانو با اتوبوس از پایگاه میبرد شهر و ساندویچ مهمونشون میکرد.یا اگه سرباز فقیری میخواست بره ولایت محال بود با اتوبوس بره بلیت اولین پرواز شیراز - شهرستان در اختیارش بود.باضافه هزینه سفر.جاسم مگه مرده باشه هم خدمتیهاش با اتوبوس برن!

یه راننده کادری داشتیم 26 سال خدمت بود.بنده ی خدا مرض قند و چربی چاقیو باهم داشت.فرمانده شون هم بازنشسته اش نمیکرد.میگفت 30 سال تمام ولاغیر.آقا ماشالا.هر دوروز در میون دو روز شیفت داشت. میومد پادگان یه صندلی زیر پاش میزاشتیم هولش میدادیم سوار کامیون میشد.میرفت از انبار بار میزد برا آشپزخونه و کجا و کجا.تا عصر تو ماشینش میموند و پیاده نمیشد.ظهرهم دوباره میرفت سمت آشپزخونه و سربازا براش غذا رو میکشیدن تو ماشین میزد.حوالی ساعت 2 پادگان بود.

یه روز مرداد ماه بود ، اومد دیدیم اینقدر عرق کرده و خستس که 5 دقیقه دیگه موتشه!جاسم هم تو محوطه بود.گفت بچه ها آقا ماشالا رو حموم کنیم ؟ماهم پایه قبول کردیم.یه لاستیک تریلی گنده داشتیم نقش حوض رو ایفا میکرد. آوردیم وسط محوطه پادگان.ماشین آبرسانو آوردیم و شیرشو وا کردیم. از این شیلنگهای 5 اینچی داشت که کلی آب میداد.برا آبیاری استفاده میکردیم.جاسم گفت عامو ماشالا بکش پایین که امروز وقتشه.آقا ماشالا گفت چی میگی پدر سوخته؟!وقت چیه؟ گفت نترس عامو ماشالا میخوابم بشوریمت خوشگل بشی بری خونه!آقا ماشالا هم از خدا خواسته.لباسهارو کند و ما پنج نفری مشغول شدیم.یکی آبو گرفته بود.یکی سر آقا ماشالا رو میشست.یکی لیف میکشید.یکی ریشاشو میزد.لیف با جاسم بود.دستش جاهایی که نباید میرفت.اقا ماشالا صداشو کلفت میکرد که مثلا عصبانیم، ولی لبخند نرمی داشت و میگفت نکن پسر!مگه با تو نیستم دستت هرز نره!ما هم نخودی میخندیدیم.جاسم رفت حوله خودشو آورد و آقا ماشالا رو خشک کرد.ناهار اون روز قرمه سبزی بود.نشستیم با اقا ماشالا خوردیم.بعد ناهار بالش گذاشتیم براش زیر کولر گازی ،یه پتو گلبافت انداختیم روش.شبیه بچه های دوساله خوابیده بود.آروم.مطمئن.بی صدا.انگار آسوده ترین فرد رو زمین بود.

خدمتم تموم شد بعد از پایان دوره برگشتم پادگان که تصویه کنم.پاییز بود.اواخر آبان یا اوایل آذر یادم نیست.اما یادمه ها میکردی بخار میومد بیرون.دم در پادگان علی رو دیدم.دژبان درب شرقی وایساده بود.پژمرده و خسته.انگار کشتیهاش غرق شدن.پر از بغض.گفتم چیه علی این چه قیافه ایه؟بغضش ترکید.بلند بلند گریه میکرد که جاسم رفت.گفتم بابا خب بره!سربازها میان که برن توهم دوماه دیگه خدمتت تمومه.این دو سه ماهو اتوبوس سوار شو!

با همون حال گریون و بریده بریده گفت جا.سمبراهمیشه.رفت.

 


آمدم تا برایتان بنویسم ، اما دیدم نمیشود!

موضوع؟تا دلتان بخواهد موضع برای نوشتن هست.

ایده ی نوشتن؟تا صبح ایده دارم!

بلد نیستی بنویسی؟چرا یک کمکی یک چیزهایی شاید بلد باشم

پس تورا چه شده؟!

نمیدانم!

شاید از لحن تایپ کردنم بتوانم حدس بزنم چه بلایی سرم آمده!

اینتر زدن و به خط بعد رفتن.سه نقطه گذاشتن های پی در پی و بیجا.

 و استفاده ی گاها غیر اصولی از علامت تعجب!

آه خدای من ! من فجازی زده شدماخمایناهاش!اموجی هم استفاده کردم!الان هم در به در دنبال اموجی آن مرد که با یک دست به سر خود میزند میگردم و پیدایش نمیکنم!وا مصیبتا

حس میکنم کپشن نویسی ، بر بلاگ نویسی من تاثیر شدیدی گذاشته است.

یعنی آخرین مطلب درست و حسابی ای که نوشتم کی بود؟واااویلا بر من!

فکر میکنم پارسال بود!

یا اخرین مطلب درست و حسابی ای که در فجازی نوشتم کی بود؟؟فکر میکنم برای چند سال پیش در فیسبوک!

حقیقت این است که نوشتن کپشن های چند خطی در اینستاگرام و تحلیل های آنی و آبکی در تلگرام ، من بلند نویس را تغییر داده.

چرا تغییر کردم؟شاید چون در اینستاگرام آن مطلب را صدها نفر میپسندند و در تلگرام ده ها نفر میبیننداماامااما. چند نفر همان مطالب کوتاه کم مایه را میخوانند؟

با رشد بیننده مواجهه شدم ، ولی با ریزش خواننده.

و خوشحال از اینکه مطالبم بسیار خوانده میشوند و موثرم!!پا در دهان

نمیدانم این قضیه تنها در مورد من صدق میکند یا بیشتر وبلاگ نویسان و مطلب نویسان ،

اما خدا کند فقط من اینگونه باشم!

اگر نه که وای به حال خوراک مطالبی که در فجازی پخش میشود!!


دوست داشتم این نوشته ، مقاله ای میبود تا بتوانم در جشنواره افتخاری کسب کنم و به آن ببالم و جایی بگویم این نویسنده اش من بودم.

اما مقاله نیست پس نمیتوانم در جشنواره ای افتخاری کسی کنم و جایی بگویم این را نوشتم.این نوشته ، صرفا تجربیات یک نفر است که طبیعتا عاری از خطا نیز نمیباشد.صرفا تجربه های من به عنوان فردیست که هم سیستم سمپاد ، هم سیستم دولتی و هم سیستم کنکوری را تجربه کرده.هیچ کدام از این سخنان منبعی ندارد اما پتانسیل منبع شدن را دارد!

ادامه در ادامه مطلب!

ادامه مطلب


 من حسینی که به رنجدیدگان اهتمام نورزد نمی‌‌شناسم. به حسینی که شهیدِ گریه می‌‌نامندش ایمان ندارم. من به گریه و زاری برای سبک شدن و تخلیۀ هیجان و ناراحتی ایمان ندارم. ایمان من این است که امکان ندارد امام حسین جز برای احقاق حق کشته شده باشد. مگر او نبود که می‌‌فرمود: ألا تَرَونَ الحَقَّ لایُعمَلُ بِهِ وَ الباطِلَ لایُتَناهَی عَنهُ لِیَرغَبَ المُؤمِنُ فی لِقاءِ اللهِ.» (مگر نمی‌‌بینید که به حق عمل نمی‌‌کنند و از باطل باز نمی‌‌ایستند؟ باید مومنِ طرفدار حق، به لقای خداوند دل بندد.)
. من نمی‌‌توانم سوگواری برای امام حسین را درک کنم مگر آنکه بتواند قهرمانانی را تربیت کند؛ کسانی را تربیت کند که در برابر ستمگر بایستند و در برابر حاکم ستمگر سخن حق را بگویند. این است معنای حسین و معنای عزاداری برای امام حسین.

امام حسین‌ (ع) زندگی کردن با ستمگران را برنمی‌تابد. او تحمل نمی‌‌کند که در کنار ستمگر بایستد. با ستمگر می‌‌جنگد حتی اگر کشته شود. منظور از ستمگر کیست؟ هر ستمگری که باشد: چه اسرائیل، چه ستمگر داخلی. هرکس که حقوق تو را پایمال کند ستمگر است، هرچند دولت باشد. کسی که تو را از حقوق خود محروم می‌‌کند ستمگر است، هرچند حاکم باشد. کسی که فرصت زندگی را از تو می‌‌گیرد ستمگر است، در هر منصبی که می‌‌خواهد باشد. امام حسین‌ (ع) نمی‌‌پذیرد که تو با او سازش کنی.

معنای برگزاری مراسم سوگواری برای امام حسین این است. سوگواری امام حسین، افراد خوار و ذلیل پرورش نمی‌‌دهد، گریه‌کننده پرورش نمی‌‌دهد. عزای امام حسین انسان‌هایی حسینی پرورش می‌‌دهد، انسان‌هایی که همانند امام حسین سکوت کردن در برابر ستمگر را رد می‌‌کنند. نی پرورش می‌‌دهد همچون زینب که پیکر برادرش را بلند می‌‌کند و می‌‌گوید: خدایا این قربانی را از ما بپذیر» آیا این گریه است؟ آیا این بسنده کردن به گریه است؟ این مجالس سوگواری و این مکان همچون مدرسه‌ای که به ما علم می‌‌آموزد، ما را پرورش می‌‌دهد و ایمانمان را تقویت می‌‌کند.

منبع: امام حسین (ع) پیشوای اصلاحگری»، کتاب سفر شهادت، ص ۱۱۲


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود نمونه چارچوب نظری پایان نامه,پیشینه پژوهش و تحقیق,کارشناسی ارشد شیشه بالکن توفایل بیان تیم تکنیک دکتر علی منظم(ترشیز) روغن خراطین اصل فناوری اطلاعات و ارتباطات چگونگی مقابله با ویروس کرونا فروش تولید قیمت کیف کفش در کرج